جدول جو
جدول جو

معنی شام شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

شام شکستن
(خَرْ را کَ دَ)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) :
زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم
شب گیر میکند همه کس شام چون شکست.
خواجۀ آصفی (از آنندراج).
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری یار میکند.
میرزا زکی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ تَ دَ)
شکستن تخم. خرد کردن تخم، عملی که زنان برای رفع اثر چشم زخم کنند و آن چنانست که تخم مرغی را میان دو کف دست گیرند و فشار دهند و نام یک یک کسان و خویشان و همسایگان و آشنایان برند و در بردن آن نام که تخم بشکند، چشم زننده اوست که با شکستن تخم اثر و زهر چشم نابود شود و به چشم زخم زننده بازگردد. (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ / نِ / نَ دَ)
نان قطعه قطعه کردن. نان خرد کردن.
- نان کسی را شکستن، بر سفرۀ وی غذا خوردن:
- امثال:
سرش را بشکن و نانش را مشکن !
لغت نامه دهخدا
بدنام:
زیر فلک نیست هیچ جنس و گر هست
هست بنوعی ز دهر نام شکسته.
خاقانی.
با نام شکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ تَ)
قاعده و قانونی را بر هم زدن. آیینی را برانداختن. متروک ساختن عادت و امر معمول: اگر بشکنم این بیعت را... یا بشکنم رسمی از رسمهای آن... ایمان به قرآن نیاورده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
سر دو چشم تو گردم که گاه لطف نگه
چو جود شاه جهان رسم انتظار شکست.
ثنای مشهدی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ گِ رِ تَ)
خرد کردن شکر. ساییدن شکر. شکستن شکر را برای خوردن، چنانکه طوطی. (یادداشت مؤلف) :
خندۀ طوطی لب شکّر شکست
قهقهه ای بر دهن کبک بست.
نظامی.
از من به عشق روی تو می زاید این سخن
طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد.
سعدی.
طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد
گر پسته ات ببیندوقتی که در کلامی.
سعدی.
، کنایه است از سخن بسیار شیرین و دلپسند گفتن. سخت خوش ادا کردن کلمات. عظیم فصاحت داشتن. (یادداشت مؤلف) :
چون این پادشاه در سخن آمدی جهانیان بایستی که در نظاره بودندی که در پاشیدی و شکر شکستی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 18). و رجوع به شکرشکن شود.
- شکر و قند شکستن، کنایه است از شیرین سخنی کردن. (آنندراج) :
تلخی نشنیدیم هم از ساقی مجلس
هرچند که پیشش شکر و قند شکستیم.
بابافغانی تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
رنجور از سوء هضم و کسی که مبتلا به سوء هضم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
شانۀ سر و مشط راخرد کردن، خرد کردن کتف. کسر شانه. شکستن دوش. شکستن و خرد کردن استخوان کتف:
شغب های آینۀ پیل مست
همی شانه بر پشت پیلان شکست.
نظامی (از ارمغان آصفی).
دل بر نخواهد داشتن شمشاد فایض از قدش
گر شانه اش را بشکند بیرون ز گلزارش کند.
فایض ابهری (از ارمغان آصفی).
، کنایه از خایف و هراسان ساختن چه جبلی انسان است که چون هولی و دهشتی طاری حالش میگردد دوش را بزیر می افکند و ارخای آن مینماید، پس شانه شکستن عبارت از این حالت بود. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
مطیع و منقاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ / کِ دَ)
مرادف چشم سپید شدن. (از آنندراج). رجوع به چشم سپید شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شکستن بال. خرد کردن بال. انکسار بال اعم از بال آدمی یا طیور.
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
که بام درهم فروریخته دارد. که بام نادرست و خراب دارد. بام فروریخته. شکسته بام. خراب. ویران:
یارب کی بینم آسیای فلک را
آب زده، سنگ سوده، بام شکسته.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(ظَ بُ دَ)
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را:
جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی
چو نام آور شدی نامم شکستی.
نظامی.
با نام شکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ گَ کَ دَ)
کنایه از ادب کردن و از خودسری و غرور بازآوردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
مغرور بحسن خویشتن بود
زلف تو شکست شاخ سنبل.
سلیم (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
شب به سر بردن. مبیت. (مجموعۀ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب. (بهار عجم) :
شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف تو
شب شکست و هیچ دل را زهرۀ شبگیر نیست.
رکنای مسیح
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخ شکستن
تصویر شاخ شکستن
کنایه از ادب کردن و از خود سری و غرور باز آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
خوارکرده بدنام کرده، جمع نام شکستگان: بانام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نان رابقطعات تقسیم کردن خرد کردن نان، عقددوستی وبرادری بستن: باجان من شکسته بسته برخوان ودادنان شکسته. (تحفه العراقین. قر. 112) یانان کسی راشکستن، برسفره وی غذاخوردن: سرش رابشکن ونانش رامشکن خ
فرهنگ لغت هوشیار
یا قلم شکستن بر سر کسی. حواله کردن و سپردن قلم بدو: پس آنگه قلم عطارد شکست (خدا) که امی نگیرد قلم را بدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شکستن
تصویر چشم شکستن
بی حیاشدن گستاخ گردیدن، کور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوارکردن کسی را خفیف کردن: جفازین بیش کاندامم شکستی، چونام آور شدی نامم شکستی، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
مجددا شکستن باز شکستن، خم کردن دولا کردن، (والفتح سر انگشتان سوی کف و اشکستن)
فرهنگ لغت هوشیار